سانلیسانلی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

عروسکم سانلی

روزمرگیهای یه عرووسک

قربون دختر 4 سال  و نیمه خودم برم من... همین الان عروسکم با همراهیه آقای پدر رفتن کلاس زبان...ساعت 3/30 کلاست شروع میشه تا 5 گل قشنگم... دیگه اون کلاسهای هر روز هفته از 9 تا 12 جای خودشونو دادن به دو تا کلاس دو ساعته تو روزهای یکشنبه و سه شنبه...اخه هم خودم خسته شده بودم هم حس کردم برای شما زوده مثل یه بچه مدرسه ای هر روز 8 از خواب بلند بشی و تا ساعت 1 در گیر باشی ...کل بعد از ظهرتم میرفت برای انجام تکالیفت..از 5 مرداد ثبت نامت کردم تو کلاسهای تیچر سحر...البته یه جورایی پشیمونم. مثل این میموند که یه ماشین داره با 120 تا سرعت میره یه دفعه من ترمزش رو کشیدم.    خیلی خوب داشتی پیشرفت میکردی ولی اشکالی نداره این تابستون رو با ...
16 مرداد 1392

بازی وبلاگی

 سلام به تک تک دوستهای گلم....... یه سلام مخصوص هم برای قطره جونم و سمانه جون  مامان محمد رهام عسل که خیلی وقته منو به بازی دعوت کردن و من الان تونستم بنویسم. چون طی یه عملیات انتحاری لپ تاپم توسط سانلی و باباش با کمک گرفتن از یه سی دی ،داغون شده و هنوز در خدمات کامپیوتری بسر میبرد. مرسی قطره جان و مرسی سمانه جون. چون از طرف هر دو دعوت شده بودم و سوالها با هم کمی متفاوت بود ، در نتیجه سوالها رو مخلوط کردم و انتخابی از هر دو نوشتم البته سعی کردم همه سوالها رو تقریبا جواب بدم...اگر زیاده شرمنده ......     بزرگترین ترس تو زندگی  چیست؟  پیر شدن اگر 24 ساعت نامریی میشدی چیکار میکردی؟   اون...
6 مرداد 1392
1